جمعه، اسفند ۰۹، ۱۳۸۱




جنگ بین امریکا وعراق بحثهای بسیاری رو بین اکثریت مردم بوجود آورده بطوریکه این روزها تمام نگاهها وگفتگوها معطوف به این جنگ احتمالی و دستاوردها وشاید عواقب این جنگ شده. این بحثها حتی به داخل خانه اکثریت ما ایرانیان راه یافته و تبدیل شده به نقل مجالس ما.
در خانواده ما هم این بحثها شروع شده و هر روز حرارت بیشتری پیدا می کنه تا اونجا که مادر من یه روز صبح که از خواب بلند شده بودم به طور ناگهانی شروع کرد درباره این جنگ حرف زدن ونصایح مادرانه ای به من که من هم خودم رو موظف می دونم به این نصایح گوش بدم وعمل کنم حالا براتون تعریف می کنم که تو اون صبح کزائی چه بر سر من گذشت:

(اول بگذارید محیط وخصوصیات خونه ومادرم رو براتون شرح بدم:اول اینکه مادر من یه آدم تقریبا متدین و با سوادی کم، به جز مخالفت با کارها و افکار من وظیفه دیگه ای توی این جهان به این بزرگی به عهده نداره و سعی میکنه این وظیفه خطیر رو نحو احسنت انجام بده. حالا فضای اون روز اتاق:مثل همیشه ریخت و پاش روزنامه ها همین طور ریخته کف اتاق لیوان چائی من هم که طبق روال عادی برنامه روی میز ولو شده وحال بلند شدن رو نداره بازم که اتاق بوی گند میده نمیدونم این بو برای چیه هنوز منبع اون رو کشف نکردم الان دم صبحه و پنجره اتاق باز وبوی تریاک صاحبخونه مون مثل همیشه تنها امید من برای زندگیه )
مامان مثل هر روز صبح ساعت 12 میاد تا فضیلت روزانه خودش رو انجام بده و مثل یک جنگجوی قوی که دروازه یه قلعه رو می شکونه ، در اتاق رو باز می کنه و وارد اتاق می شه . جیغ های مادر من در مقایسه با جیغ و دادهای انسانهای اولیه مانند یه فیل در برابر فنجون خودنمائی میکنه
*:وووووووحححححححححححیییییییییییییییددددددددددد(توجه!توجه!این کلماتی که بصورت کشیده مینویسم همون جیغ ودادهای قشنگ مادرمه که سه ستون خونه رو میلرزونه ولی رو من دیگه اثری نداره!!!!!) بلند شو لنگ ظهره تاکی میخوای بخوابی هی به تو میگم که تاکله سحر بیدار نمون مگه به حرف من گوش میدی ببببببببببلللللللللللللننننننننددددددد شششششششووووووو
بالاخره بلند می شم وبه آشپزخونه حمله می برم وای که بازم شکم؛می شینم روی میز من هر روز مابین صبحونه وناهار بلند می شم بنابرای کاملا روشنه که ناهار وصبحونه رو با هم میخورم بدک نیست مثلا دیروز آش رشته رو با چائی شیرین خوردم بدک نبود مثل یه آدم کم شخصیت که وارد رستوران میشه نشستم پشت میز(قابل توجه شماها ما هم میز داریم)و مامان چائی آورد؛بگذریم بذار از اون جا براتون شروع کنم که دستورات شروع شد
*:بعد از صبحونه میری یه 30، 40 تا نون میخری.
**:چه خبره مامان ماکه یه عالمه تو فریزر داریم(قابل توجه شما ما علاوه بر میز فریزر هم داریم)مگه قراره قحطی بشه؟!؟!
*:تو خبر نداری اگه آمریکا حمله کنه ممکنه که نانوائی ها مثل تاسوعا عاشورا بسته بشه(آخر دلیل برای انبار کردن نون)
**:چشم.
*:راستی وحید تو آمریکائی بلدی
**:آمریکائی که نه ولی انگلیسی یه نمه بلدم مامان امریکائی میخوای چیکار؟
*: اگه اونا بیان عراق بعدش میان ایران؛میخوام اگه اومدن تو با اونا حرف بزنی تا من حداقل جلوی خاله و دخنر خاله هات کم نیارم بگم پسرم با اونا از قبل رفیق بوده !!!!!!!!!!
این حرف رو که شنیدم نزدیک بود لیوان رو قورت بدم
*:چی شده چرا سرفه می کنی؟راستی بریم یه دست کت وشلوار بخریم اونا اومدن خوشتیپ باشی منم برای خودم یه دست لباس میخرم، از امروز نوارای آمریکائی می ذاری تا با هم تمرین رقص آمریکائی کنیم
**:مامان حالت خوبه قرصات رو نشسته خوردی ؟چت شده این حرفا چیه؟
**:خفه شو تو یه ذره بچه که از این چیزها سر در نمی یاری فردا اگه امریکا بیاد یهو فکر میکنه ما هم لا اون آخوندها بودیم وما رو هم میکشند!!!!امروز که رفتی بیرون مواظب خودت باش میگن ای یارو صدام میخواد به ایران پناهنده بشه اگه یه موقع تو خیابون دیدیش دستش رو نگیری بیاریش تو خونه ها آمریکائی ها میان پدر ما رور در میارن ها ..
........
فکر کنم بس باشه دیگه من که خسته شدم من هنوز به فرمایشات مادرم عمل نکردم اما امیدوارم آمریکا هر چه زودتر حمله کنه تا من هم حداقل به یه کت و شلوار نو برسم پس همگی از این به بعد فقط یک صدا میگیم آمریکا حمایت حمایت من همچنان مشتاقانه منتظر حمله اآمریکا به عراق و بعد ایران هستم باشد که هر چه زودتر من به هدفم که همانا کت شلوار و یه ایران آمریکاییه برسم انشا الله .....


راستی یه دوست خوب هم به جمع ما اضافه شده که خیلی باحال مینویسه حتما به اون یه سری بزنید.بعدا لینک ایشون رو هم میذارم این بغل مغلا...

هیچ نظری موجود نیست: