پنجشنبه، شهریور ۰۶، ۱۳۸۲

احتياج


دلت مي خواد يه کاري بکني
کاري که مثل توپ صدا کنه کاري که هيچکي نتونه اون کارو بکنه .
دوست داري بري به اونجائي که هيچکي نباشه حتي اوني که بهش ميگن خدا.
دوست داري لمسش کني اون چيزي رو که يه عمر کنارشي اما به دست نياورديش
دلت مي خواد بميري،
براي اون کسي که فقط يکيه ،اوني که مي فهمتت اوني که هميشه هست وهميشه نيست
دلت مي خواد ببوسيش اون لبي رو که يه عمري يه برات مي خنده

ببين به حرف دلت گوش بده هر چي شد شد ........

يه موقعي به خودت مياي مي بيني نيست ،رفت مثل باد
يه موقعي مي بوسيش که ديگه مرده
يه موقعي مي ميري که مردن هم مرده!

نذار کارت به اون موقع برسه ............

همه دنبالشن اون چيه ،چه مزه اي داره مثل يه خرمالو گسه يا مثل يه رژ لب شيرين ،مثل نگاهت داغه يا مثل دستم سرد

ديشب ديدمش تو خواب تو حالتي که براي خودت نيستي براي يه جاي ديگه اي
دست وپازدم
دنبالش دويدم
رفت ،رفت

مي خوابي به اميدي که باز بياد .............
مي توني ،مي توني تمام گل هاي رو زمين رو براش بچيني
مي توني به عشقش بميري تا شايد دستش رو بگيري
مي توني يه عمر بدوئي تا شايد به سايه اش برسي

نشين برو تو مي توني ،مي توني

فقط يه چيزي به من بگو اون چيه؟