یکشنبه، مهر ۱۶، ۱۳۸۵

تو عبور نمي كني

هر ثانيه نزديك تر ميشي نمي ترسي ؟

چه فكري ، چه فكري تو رو آزار ميده ؟

ميترسي دنياي ديگه حقيقت داشته باشه ؟

شايد اشتباه كرده باشي و ببازي اما چه فايده تو شروع كردي خيلي وقته كه قدم اول رو برداشتي نقطه شروع كجا بود ؟ از كي نااميد شدي ؟

يادته اون موقعي رو كه هي داد ميزدم از ته دل ميخواستمش "كمك ، كمكم كن الان بهت احتياج دارم نگاهم كن يا مقلب القلوب " چي شد پس چرا اتفاقي نيفتاد ، كريم و رحيم و نود و نه تا اسم ديگه كو؟ تو با هيچ كدومشون كاري نداري فقط ميگي خداي بنماي رخ . سكوت سكوت ، هيچ اتفاقي نيفتاد فكر كن ، خواستت بزرگ بود خودت كوچيك بودي ؟يا شايدم نيست اصلا نبوده كه باشه ، واي كه چه ترسيه وقتي فكر ميكني نيست

مثل مرگه وقتي مطمئن ميشي نيست .گول خوردي از اول عمر هر دفعه همين بود هر موقع ميخواستيش نبود اما هميشه ميگفتي شايد سرش شلوغه شايد خودموني تر ميشدي فكر ميكردي ريز مي‌بينتت ميگفتي تقصير منه شايد كم قربون صدقه اش رفتم شايد كم بهش گفتم لا الله الا الله . واي چه سزگيجه اي اون بالا نشستي مثل يه بچه ننر هي تازتو بكشم بهت التماس كنم به تو توئي كه خودت خواستي من بيام

واي چرا من اينجام ؟

تو كمبود داري خيلي هم . شايد هم اينو بما ياد دادن شايد خواسته تو اين نباشه تو كي هستي كه اينقده ظلم رو داري ميبيني اينقدر سياهي رو داري ميبيني اما دم نميزني تو بتي يه بت خنگ كه فقط بلده بخنده ماهم اسباب بازي ميكشمون كه انتقام بگيري لذت ببري چقدر كمبود داري تو عبور نميكني

اما جاي خاليت رو حس مي‌كنم اگه نمي‌فهميدم راحتتر بودم ولي بازم يه جائي همه چيز رو مي‌شد هميشه نااميدي هست اما تا كجا ؟ تا كجا ميخواي جاخالي بدي هميشه بايد امتحان پس بديم كه چي ثابت كنيم تو يه بت ختگ هستي كه بايد جلوت سجده كرد واي كه چقدر از واژه عبادت متنفرم ، طوق بردگي رو راحت گردن ما انداختي حتي تذاشتي فكر كنيم تا بدنيا اومديم يكي زير گوشم نجوا كرد اشهد ان 0000 اون موقع بود كه من برده شده بودم روزي پنج بار بايد ستايش ميشدي كه جاكش خان دمت كردم كه منو آوردي تا عذاب بكشم تا سرمو به توحش گرم كنم و از اون لذت ببرم تو اينو ميخواي نه ؟

تو تو هيچي ولش كن ازت متنفرم حتي اگه فقط يه توهم باشي

ميدوني بزرگترين ،‌و مقدس ترين كلمه براي من چيه داد ميزنم بهت ميگم خيال

تو خيال پرواز ميكنم

ميكشم تو رو از اون بالا پائين خسته نشدي اين همه خدائي كردي بيا ببين بندگي چه زجريه بيا پائين اون بالا جاي منه وادارت نمي كنم بندگيم كني اما وادارت ميكنم از توحش لذت ببري از همخوابگي با يه مهوش به اوج برسي لذت انتقام تو رو به كمال برسونه دروغ دروغ رو نفس بكشي و تو بازدم يه عالمه خيانت تو هوا ول كني اون وقته كه ميبيني بندگي سخت تر از خدا بودنه خيال

تو عبور نمي كني عبور نمي كني كه ببيني مرگ چه حسيه مي ترسي ميترسي دل بكني چرا يعني اينقدر گامهات رو متزلزل بر مي داري كه ميترسي جاي پات نشونه برگشتنت نباشه ؟نه نترس هيچ كس به غير از تو ننگ خدا بودن رو نميخواد داشته باشه هيچكس براي بازيچه هاش انكر و منكر نميزاره ميترسي يه گناه لائي بكشم . وا كه چقدر بخشنده اي كه رنجر رو از هيچ كس تا به حال دريغ نكردي .

اصلا وايستا ببينم مرز گناه و ثواب چيه چرا دور ما رو ديوار كشيدي مگه ما رو آزاد نيافريدي مگه نعره نمي زدي كه لا اكراه في الدين ديدي خاي ميبندي برام گفتي اين كار گناهه ، آزادم گذاشتي انجامش بدم كه چي تلافي كني تو جهنم ترتيبمو بدي ..نه كور خوندي بيلاخ من لذت بردم حتي از گناه كه تو منع كردي پي كون لق تو بشين و لذتامو بشمار تا بت كوچولوي خندان يادت باشه كه چند بار جيزم كني . من فرصت ندارم از وقتي فهميدم تو مترسك اين دنيا هستي كه كلاغ كوچولوهايي مثل منو بترسوني تو همه كارام عجله ميكنم تا حسابي مترسك خندان رو اذيت كنم تو رو كي ساخت ؟ نگو كه خودبخود از روز ازل همينجا كاشته بودنت چون ديگه تو كت من نميره نزديكتر ميشم بهت... بو ميدي يه بوي گند غريبه نيست چيز آشنائيه قبلا هم اونو حس كردم يه زماني مال خودم بوده بوي جهالته بوي نادونيه چيز گمي هم نيست از سادگي خودمون مياد از بچه اي كه مادرش نيازه و پدرش اشتباه . چي ميبينم ، واي ،‌لباس تنت ، لباس تن تو اين لباس من بود لباسي كه پدرم به من داده بود وقتي كه به دنيا اومدم بعدها فهميدم يه چيز ارثيه چيزيه كه ميليونها نسل چرخيده تا به تن من رسيده بود من اونو انداخته بودم دور نابودش كردم كه به جبر روزگار تن بچه من نره نميدونستم اين چند ساله لباس تو تن من بوده واي كه چه اندازه اته

من بچه خودم رو عريان نگه ميدارم ميزارم خودش انتخاب كنه شايد هم خودش بدوزه هم براي خودش هم براي ديگران مگه چي كمتر از تو داشت همه چيز هم مهياست هم جهل هست هم نياز و اشتباه هم كه از اول بوده

هیچ نظری موجود نیست: